جدول جو
جدول جو

معنی نیک محضر - جستجوی لغت در جدول جو

نیک محضر
خوش رو، خوش برخورد، خوش صحبت
تصویری از نیک محضر
تصویر نیک محضر
فرهنگ فارسی عمید
نیک محضر
(مَ ضَ)
کسی که نیک حضور باشد. (غیاث اللغات). کسی که خوشروی باشد و دارای محضر خوش بود. (ناظم الاطباء). خوش معاشرت. (فرهنگ فارسی معین) ، مهربان. خوش رفتار. نیک سیرت. خوش برخورد: ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. (گلستان).
در همه حال نیک محضر باش
تا همه وقت محترم باشی.
سعدی.
دو کس چه کنند ازپی خاص و عام
یکی نیک محضر دگر زشت نام.
سعدی.
نهد مهر مهر تو برسینه او
قضا هرکه را نیک محضر برآرد.
ظهوری (از آنندراج).
، آنکه در غیبت و در حضور مردمان را به نیکی یاد کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نیک محضر
خوش معاشرت، خوش رفتار، مهربان خوش برخورد آنکه معاشرتش برای دیگران مطبوع و سفید باشد: نیکو محضر خوش معاشرت
فرهنگ لغت هوشیار
نیک محضر
خوش صحبت، خوش معاشرت، نیکومحضر
متضاد: بدمعاشرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک مهر
تصویر نیک مهر
(دخترانه)
آنکه دارای محبتی کامل و شایسته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک منظر
تصویر نیک منظر
خوش نما، زیبا، خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ)
نکومحضری: سلطان جهت احتیاط رافرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکومحضری ممهد دارند. (سلجوقنامۀ ظهیری از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ ضَ)
خوش برخورد. خوش روی. نکومشرب. خوش محضر. نیکومحضر:
بداده ست داد از تن خویشتن
چو نیکودلان و نکومحضران.
منوچهری.
تو با هوش و رای از نکومحضران چون
همی برنگیری نکومحضری را.
ناصرخسرو.
یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکومحضری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
نیک محضر بودن. رجوع به نیک محضر شود.
- نیک محضری کردن، خوش معاشرتی نمودن. خوش خدمتی کردن. (فرهنگ فارسی معین). خوش رفتاری کردن: گفت ای پهلوان بسیار مردمی و نیک محضری و نیکوسیرتی با ما نمودی. (سمک عیاراز فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
نیک محضر. نیکودیدار. نیکولقا: مهرویه زنی داشت سخت پارسا و نیکومحضر. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
نکومخبر. نیک سریرت. خوش باطن. خوش ذات
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
خوب رو. جمیل. (آنندراج). خوب صورت. خوش نما. (ناظم الاطباء). زیبا. زیباروی:
ای بسا نیک منظرا که هنر
منظرش را سزای مخبر نیست.
عنصری
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک محضری نمودن
تصویر نیک محضری نمودن
خوش معاشرتی نمودن خوش خدمتی کردن: (گفت ای پهلوان، بسیار مردمی و نیک محضری و نیکو سیرتی با ما نمودی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکو محضر
تصویر نکو محضر
نیک محضر: (مهرویه زنی داشت سخت پارسا و نیکو محضر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو محضری
تصویر نیکو محضری
نیک محضری: (سلطان جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکو محضری ممهد دارید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک منظر
تصویر نیک منظر
خوشنما، خوبرو خوش نما، خوبروی زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو محضر
تصویر نیکو محضر
نیک محضر: (مهرویه زنی داشت سخت پارسا و نیکو محضر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک محضری
تصویر نیک محضری
مطبوع و سفید بودن معاشرت کسی نیکو محضری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک محضری کردن
تصویر نیک محضری کردن
خوش معاشرتی نمودن خوش خدمتی کردن: (گفت ای پهلوان، بسیار مردمی و نیک محضری و نیکو سیرتی با ما نمودی)
فرهنگ لغت هوشیار
خوش سخن، خوش گفتار، خوش معاشرت، نیکوگفتار
متضاد: ناخوش محضر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جمیل، خوبرو، خوشکل، زیبا، شکیل، صبیح، ماهرخ، مهسا
متضاد: بدمنظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد